تا کی باید یواشکی زنم و ببینم؟»
با خوندن متن پیام ماتم برد
دوباره و دوباره پیام و خوندم
زنش؟! چه زنی؟ مادرم ازدواج کرده بود؟
اونم بدون خبر من؟
حس کردم سرم گیج میره و فشارم افتاده بغض بیخ گلوم چسبید و گوشی از بین دستام سر خورد و افتاد
گیج و منگ به دستای خالیم خیره شدم و زیر لب با خودم حرف زدم
زنش زن چه زنی؟ نه نه دروغه
نمی دونم چه مدت همونجا نشسته بودم که صدای در به گوشم خورد و بعد صدای مادرم که از نو سالن صدام میزد
گیوا گیوا کجایی؟ گیو
با دیدن من و گوشی که زیر پاهام افتاده بود رنگ از رخش پرید
نگاهش و از گوشی کشید بالا و به صورت خیس از اشکم خیره شد
گیوا من_
به یکباره از کوره در رفتم
بلند شدم و سرش فریاد زدم
تو چی مامان هان؟ تو چی؟ تا کی میخواستی ازم _ پنهون کنی؟
نزدیک شد و سعی کرد آرومم کنه
دستش و پس زدم و جیغ کشیدم
به من دست نزززن دست نزن
باشه باشه تو آروم باش حرف میزنیم