دانلود رمان بوسه پریزاد اثر میترا داودی نیا بدون سانسور pdf بدون سانسور
جاوید سری تکان داد لبخندش صادق و بی زرق و برق بود.
روی تابلوی اعلانات ،اداره یکی شو زده بودن
کوچه ی بی نام درسته؟
برای چند ثانیه همه چیز از ذهن پریزاد پرید. فقط واژه هایی که زمانی با درد نوشته بود در ذهنش
شناور شدند
کوچه ای بی نام
بی صدا
بی چراغ
بی رد پا،
باد، لای درخت ها آه میکشید
شب خودش را بغل می کرد.
تنهایی بالا می رفت
از دیوارهای نم کشیده
مثل بوی خاک باران خورده
من و پنجره ای خاموش
با قلبی که شب به شب تو را صدا می زند
بی صدا ، بی جواب
و کوچه ای که حتا خدا
نامش را از یاد برده
آمدی ناگهانی
با بوسه و لبخند
نگاهی روشن
انگار دوباره به دنیا آمدم
در همان کوچه ی بی نام
خلاصه کتاب
باران، بیهشدار و بیاجازه، باز شروع شده بود.
ریزشش، مثل دلتنگی بود. بیصدا، بیاذن، از آسمان خستهی تهران روی شیشههای مهگرفته می نشست و آهسته می چکید.
خیابان خلوت نبود، ولی انگار همهچیز آهستهتر شده بود.
بوق گاهبهگاه یک موتورسوار، بوق ماشین ها ،همه بخشی از همان روز بارانی بودند.
جاوید، پشت فرمان سانتافهی مشکیاش، نزدیک خانهی پریزاد، نشسته بود و روبهرو را تماشا میکرد. از اداره تا کتابخانه و از آنجا تا خانه، پریزاد را تعقیب کرده بود.
نه برای شک، نه از روی عادت کنترلی، فقط، چون از او خوشش آمده بود.
و از او فقط سکوت شنیده بود و این سکوت، بوی فاصله میداد.
قلبش این را نمی خواست.
برای خودش هم عجیب بود ، از روزی که چشمش به پریزاد افتاده بود ، حس میکرد او را می شناسد ، حس میکرد او یه تکه از قلبش بوده است ، که سال ها آن را گم کرده بوده.
"و به راستی حسش درست بود ..."
انگشت شستش روی لبهی گوشی مکث کرده بود.