خلاصه کتاب:
آقای درخشان با احترام پیشنهاد داد که آذین و توحید فرصتی برای گفتوگو داشته باشند. آذین با شوق لبخند زد، اما نگاه مادرش، فیروزه، او را به سکوت واداشت. در همان لحظه، صدای آیفون بلند شد و توحید فرصت حرف زدن پیدا نکرد. آقای درخشان گفت: «تصمیم با شماست جناب شهردار.»
خلاصه کتاب:
هنگامه، دختری جوان، بهناچار مدتی را در خانهی خالهاش زندگی میکند. در این خانه، با سروش، مردی نامزددار، روبهرو میشود که رفتارش با هنگامه، او را در موقعیتی پیچیده و ناعادلانه قرار میدهد. در شبی از شبها، هنگامه با تصمیمی روبهرو میشود که آیندهاش را تحتتأثیر قرار میدهد.
خلاصه کتاب:
در سرزمینی خیالی که هفت پادشاهی را در خود جای داده، نغمهای از یخ و آتش نواخته میشود؛ نغمهای که جورج مارتین از سال ۱۹۹۱ آغاز به نوشتن آن کرد. این داستان، از زبان شخصیتهایی چون ادارد، جان، آریا و دنریس، روایت میشود و ما را به دنیایی پر از راز، وفاداری و دگرگونی میبرد. تاکنون پنج جلد از این مجموعه منتشر شده و به زبانهای بسیاری ترجمه شده است.
خلاصه کتاب:
دکتر آرین، مردی خوشسیما و تحصیلکرده، پس از بازگشت از خارج، با دو دختر از خانوادهاش روبهرو میشود: گیسو و کمند، دخترعمه و دختردایی که بهترین دوستان هم هستند. عشق آرین میان این دو دل جوان، آزمونی برای وفاداری و فداکاری میشود.
خلاصه کتاب:
در توافقی میان دو کشور، پرنسس به عنوان عروس صلح راهی دیار دشمن شد؛ اما با ورودش، متوجه شد که آن مراسم، چهرهای پنهان و رازآلود دارد که آرامش را از دلش ربود.
خلاصه کتاب:
فواد، مردی با غرور و اقتدار، دلباختهی دخترعمویش است. اما سراب، با قلبی سرکش، عاشق خدمتکار عمارت میشود و با او فرار میکند. فواد، زخمی از این انتخاب، با رفتاری سرد و سنگین، سراب را در مسیر زندگیاش دچار تردید میکند. تا روزی که سراب درمییابد عشق واقعیاش فواد بوده، نه محمد. اما شب مراسم، محمد او را میرباید و قصه وارد مرحلهای تازه میشود.
خلاصه کتاب:
باده، دختری باوقار و پرتلاش، در شرکت عمویش مشغول کار است. با بازگشت شایان از خارج، نگاهها به هم گره میخورند و رابطهای پرشور اما پرپیچوخم میانشان شکل میگیرد؛ رابطهای که سرنوشتشان را تغییر میدهد.
خلاصه کتاب:
گوهری بیاب، که روشنی چشمهایت شود؛ شاید شیرینیاش مرهمی باشد بر بارانهای بیقرار دلت. از هوسها بگریز، که دام خیانت هیچگاه به خرد نمیانجامد. جوشان شدهای، آواز بلبل سر دادهای، اما طعم داغ لعلِ هوسها حرمتها را در هم میشکند.
بازگرد و توبه کن؛ دری برایت گشودهام. هنوز هم مائدههای آسمانی در پی تو هستند. بر شرافتت رحم کن، که تو نیز داغدارِ کاروانی گرانقدر هستی. اگر مهارت به خرج دهی، کسی تو را بازنده نمیخواند؛ اگر خشم بگیری، کسی تو را مهربان نمیبیند.
این مسیر، چون سندی است با سرنوشتی پیچیده؛ اما تو صاحب دل باش، بگذار بگویند ستمگران چه کردند. غروب نزدیک است، و اشتیاق شب، گذشتهای دارد که گفتنش دشوار است. زمین، تاریخش را در دل گنجینهای از رازهای شگفت خلقت پنهان کرده.
ناگاه دلت میلرزد، گویی سنگینی تقدیر، قلبت را به جریان میاندازد. عشق، اگر آزادش کند، آبادش خواهد کرد؛ تا این رنج تاریخی تنها نماند. وفاداریات به خویش، در برابر فراموشی، چه ستایشی سزاوار توست.
خلاصه کتاب:
هیوا، که زندگیاش را با غرور و بیتوجهی به احساسات دیگران پیش میبرد، ناگهان با ورود زنی افغان و دخترش به خانهشان، با واقعیتهایی روبهرو میشود که باورهایش را زیر سؤال میبرد. این مواجهه، او را به بازنگری در انتخابهایش وادار میکند و مسیر زندگیاش را به شکلی عمیق تغییر میدهد.
خلاصه کتاب:
تنهاییام را باد با خود برد در خانهای که بیصدا شد آمدند با نقاب لبخند و من را دیوانه خواندند اما هنوز شعلهای در دل دارم که خاموش نخواهد شد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پارسی بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.